محل تبلیغات شما



سلام پسر عزیزم من می‌خوام تو این نامه برات ناراحتیهام رو که دارم بنویسم. ‌زمانی که بچه بودی خیلی شاد و سرحال بودی ولی من و مادرت با هم خیلی هماهنگ نبودیم و متاسفانه پسر داییی داشتی که از تو چند سال بزرگتر بود ولی در مقابل تو ،اون همه چیزش پایین تر بود هم رشدش هم بنیه اش و هم صحبت کردنش که فقط بیشتر صدا بود تا حرف زدن و من چون تو با اون که روبرو میشدی همیشه سر تر بودی اشتباه کردم و خودم رو مجبور میکردم که تو رو پایین بکشم تا اونا و مادرت خوششون بیاد و فکر
الان حدود یک ساله که از خانمم جدا شدم و این اتفاق یکی از بهترین و بدترین اتفاقهای زندگی من بود. خوبیش این بود که از دست کسی که منو خیلی دوست داشت و مثل چسب به من چسبیده بود و نه خودش زندگی خوبی داشت و نه میذاشت من زندگی کنم راحت شدم. خانمستبقم همش میترسید که از هم جدا بشیم و به همین خاطر دائم تو استرس بود و من رو کنترل میکرد و منم که دوست داشتم روابطم راحت باشه یعنی با خانم ها و آقایون مثل هم رفتار میکردم و این به مذاق خانمم خوش نمیومد و یکی از مشکلاتمون
سلام . امشب به این فکر افتادم که چرا برام خارج رفتن اینقدر مهمه و فکرش از سرم بیرون نمیره؟ من وقتی لیسانس گرفتم حتی برای فوق لیسانس یکبار هم شرکت نکردم و چون فکرم فقط کار کردن بود ، میگفتم اگه بتونم کار کنم همین لیسانس هم برام بسه و واقعا هم بس بود من حدود 10 سال با لیسانس کار کردم و حقوقم هم خوب بود و بعدش ادامه تحصیل دادم. اینو میخوام بگم که آدم زیاده خواهی نیستم ولی از زمانی که دانشگاه بودم تو فکر این بود کاری داشته باشم که خیلی ها بتونن از کنار من به
امروز میخوام درباره خانواده همسر سابقم با برداشتی که خودم داشتم صحبت کنم. من چون پدرم کارمند بود و همیشه کم پول بود و این رو ما احساس میکردیم و برامون نارحت کننده بود ، من همیشه میخواستم اینقدر پول داشته باشم که هم خودم بی نیاز باشم و هم به دیگران کمک کنم ولی همسر سابقم چون وضع مالیشون خوب بود هیچ احساسی نسبت به پول نداشت. پدر همسر سابقم بازاری بود و اونطوری که خودش بارها گفته بود از 7 یا 9 سالگی رفته بود و شاگرد مغازه کفش فروشی شده بود و حتما خیلی هم زحمت
ارتباط من و خانمم از زمان صیغه تا ازدواج ( یا عقد راستش یادم نیست ) خیلی خوب بود ولی از همون زمان هم مشکلات زیادی با طرز فکر خودمون و خانوادهامون داشتیم . مثلا من از الیگودرز که میومدم اول میرفتم خونه خودمون یعنی خونه مادرم و بعد چند ساعت و یا از صبح فردا ( اگه شب میرسیدم رشت ) میرفتم پیش خانمم و تقریبا همیشه شام و ناهار اونجا بودم و برای خواب برمیگشتم خونه خودمون ( تو این زمان ما عقد بودیم ) خانمم خیلی اصرار داشت که من از الیگودرز که میرسم مستقیم برم خونه
با اتوبوسهایی که تو ترمینال اصلی استامبول هستند مستقیم رفتم فرودگاه جالبه که من انگلیسیم زیاد خوب نیست ولی اونجا انگلیسی اونا بدتر از من بود و من به سختی میتونستم مسیرمو پیدا کنم. رسیدم فرودگاه ولی هنوز بلیط نداشتم به خواهرم تو ایران گفتم برام بلیط بخرن ولی تو کارتشون پول نداشتن و گفتند که از همون فرودگاه بخرم . من تو فرودگاه اصلی استامبول که وارد شدم دیدم که خیلی بزرگه و گشتم دنبال دفتر هواپیمایی ابران که به سختی پیدا میشد چون نه تابلو درستی بود که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

TeXtIraaaaaaaaaN